هنوز هم صدقه هایم به نیت سلامتی توست...
هی....
معشوقه ی من.....
سلامتی...؟!
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
پنل مدیر و ناظر | 0 | 9 | admin |
پروفایل هاست ب هاست | 0 | 5 | admin |
سیستم امتیاز دهی هاست به هاست | 0 | 8 | admin |
164 PNG icons | 0 | 2 | admin |
شکلک | 0 | 7 | admin |
اواتار | 0 | 5 | admin |
پروفایل | 0 | 6 | admin |
بک گراند چت روم | 0 | 7 | admin |
ایکون درجه | 0 | 3 | admin |
پنل مدیریت چت روم | 0 | 3 | admin |
قالب چت روم طرح ویندوز8 | 0 | 15 | admin |
هنوز هم صدقه هایم به نیت سلامتی توست...
هی....
معشوقه ی من.....
سلامتی...؟!
تجــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــاوز یعنی چی؟؟؟؟
اگه عاشق یه نفر باشی و همه زندگی و اینده ات رو فداش کنی
بعد بهت بگه دوستت نداره چیکار میکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یک روز یک پسر و دختر جوان دست در دست هم از خیابانی عبور میکردند
جلوی ویترین یک مغازه می ایستند
دختر:وای چه پالتوی زیبایی
پسر: عزیزم بیا بریم تو بپوش ببین دوست داری؟
وارد مغازه میشوند دختر پالتو را امتحان میکند و بعد از نیم ساعت میگه که خوشش اومده
پسر: ببخشید قیمت این پالتو چنده؟
فروشنده:360 هزار تومان!!
پسر: باشه میخرمش
دختر:آروم میگه ولی تو اینهمه پول رو از کجا میاری؟
پسر:پس اندازه 1ساله ام هست نگران نباش
چشمان دختر از شدت خوشحالی برق میزند
دختر:ولی تو خیلی برای جمع آوری این پول زحمت کشیدی میخواستی گیتار مورد علاقه ات رو بخری
پسر جوان رو به دختر بر میگرده و میگه:
مهم نیست عزیزم مهم اینکه با این هدیه تو را خوشحال میکنم برای خرید گیتار میتونم 1سال دیگه صبر کنم
بعد از خرید پالتو هردو روانه پارک شدن
پسر:عزیزم من رو دوست داری؟
دختر: آره
پسر: چقدر؟
دختر: خیلی
پسر: یعنی به غیر از من هیچکس رو دوست نداری و نداشتی؟
دختر: خوب معلومه نه
یک فالگیر به آنها نزدیک میشود رو به دختر میکند و میگویید بیا فالت رو بگیرم
دست دختر را میگیرد
فالگیر: بختت بلنده دختر زندگی خوبی داری و آینده ای درخشان عاشقی عاشق
چشمان پسر جوان از شدت خوشحالی برق میزند
فالگیر: عاشق یک پسر جوان یک پسر قدبلند با موهای مشکی و چشمان آبی
دختر ناگهان دست و پایش را گم میکند
پسر وا میرود
دختر دستهایش را از دستهای فالگیر بیرون میکشد
چشمان پسر پر از اشک میشود
رو به دختر می ایستدو میگویید :
او را میشناسم همین حالا از او یک پالتو خریدیم
دختر سرش را پایین می اندازد
پسر: تو اون پالتو را نمیخواستی فقط میخواستی او را ببینی
ما هر روز از آن مغازه عبور میکردیم و همیشه تو از آنجا چیزی میخواستی چقدر ساده بودم نفهمیدم چرا با من اینکارو کردی چرا؟
دختر آروم از کنارش عبور کرد او حتی پالتو مورد علاقه اش را با خود نبرد...
مي گفت عاشقم ، دوستش دارم و بدون او هيچم و براي او زنده هستم...
او رفت و تنها ماند ....
زندگي کرد و معشوق را فراموش کرد...
از او پرسيدم از عشق چه مي داني ؟ برايم از عشق بگو....
گفت:عشق اتفاق است بايد بشيني تا بيفتد!!!
گفت:عشق آسو دگيست ,خيال است...خيالي خوش...
گفت:ماندن است ....فرو رفتن در خود است....
گفت:خواستن و گرفتن و براي خود کردن است....
گفت: عشق ساده ست ، همين جاست دم دست و دنيا پر شده از
عشقهاي زود....
گفت: عشق دروغي بيش نيست....
گفتم: تو عاشق نبودي و نيستي........
گفتم:عشق يک ماجراست ، ماجرايي که بايد آن را بسازي....
گفتم:عشق درد است ...
گفتم:عشق رفتن است عبور است ، نبودن است...
گفتم: عشق تضاد است....
گفتم:عشق جستجوست ، نرسيدن است...... نداشتن و بخشيدن است....
گفتم:عشق آغاز است , دير است و سخت است....
گفتم:عشق زندگيست ولي از يه نوع ديگه.....
به فکر فرو رفت و گفت عاشق نبوده ام ...
گفتم عشق راز است ....
راز بين من و توست و بر ملا نمي شود ....
هيچ وقت پايان نمي يابد . مگر به مرگ.....
آهي سردي کشيد....
ديگه هيچي نگفت....
سرشو انداخت پائين و آروم از پيشم رفت....